گره های زندگی

از گره‌های بی‌شمار زندگی گله نمیکنم

در اولین لحظه اى كه بدنیا آمدم

گره اى به بند نافم زدند كه معناى گره را بفهمم .

همان لحظه دانستم كه همیشه گره معناى بدى ندارد …

شاید حكمتى در این گره هاست !

با خوشبینى و صبر هر گره را با رنگى زیبا كنار گره بعدى میگذارم و خدا را شكر مى كنم كه توانایی مقابله با آنچه سرنوشت برایم رقم زده دارم .

شاید روزى برسد كه با همه این گره ها فرشى زیبا ببافم !

فرشى كه خالق هستى نقشه اش را كشیده و مرا براى بافتن آن برگزیده

چرا كه استعداد و توانایى لازم را در من دیده !

و من هر لحظه شكرگزار آن بافنده كل هستم

سپاسگزاری از خدایم

نام‌ها نیز قد می‌کشند،
نور و آب و عشقِ درخت را دارند،
مانند نامِ تو...
که هر بار صدایت کردم،
جنگلی گُستَرد،
باغی شِکُفت،
هر بار از تو گفتم ،
اُمید در قلب هایِ فِسرده روئید ...
جانا
انسانهای مسیر نور ،
این شکفتن را به پای من نوشتند...
اشتباه بود...
تو بودی
که عشق و نور را بر زبانم جاری کردی،
عزت بخشیدی ،
اعتبارم دادی،
قلم را در دستانم نهادی و آموختی:

باران باشم و نپرسم این پیاله ها برای چیست

و از آنِ کیست؟...
بکارم،
ببارم،
و بگذرم....
این گذر کردن ها را از تو دارم ؛
این رزقِ اعظم، این قابلیت ،
این باران شدن ،
و بعد عبور کردن این توان را، سپاسگزارم
سپاسگزارم خدایم سپاسگزارم

خدا باوری

...

تضمینی نیست که لیز نخورم ،

دچار هبوط نشوم؛
اگر روزی حس کردی در حال سقوطم،
به من یادآوری کن بال هایم را،
بیخِ گوشم نجوا کن که چقدر دلواپسِ بعدِ سقوطِ مَنی ...
یقین دارم بال می گیرم، پرواز می کنم...
سپاسگزارم عشق جان خدای من سپاسگزارم
‌‎‌
#منیره_محسن_زاده
#مشاور_کار_آفرینی
#کوچ_تغییر_باور_شخصیت

مهربانی

...
خاکیان پاک طینت دانه یک، سُبحه اند
هر که یک دل را نوازش کرد،عالم را نواخت
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.

آغاز میکنم

پایان گرفت دوری و اینک من

با نام مهر،
لب به سخن باز می‌کنم
از *دوست‌داشتن* آغاز می‌کنم

انگار آسمان و زمین جفت می‌شوند
انگار می‌برندم تا سقف آسمان
انگار می‌کشندم بر راه کهکشان
در دشت‌های سبزِ فلک،
چشمِ آفتاب گردیده رهنما
در قصر نیل‌گون
فانوس ماه‌تاب، افکنده شعله‌ها

با بال‌های عشق
پرواز می‌کنم
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش می‌گشایم
دوشیزگان ابر، به من ناز می‌کنند

پر می‌کشم ز دامن شطّ شهاب‌ها
می‌بینم آن چه بوده به رویا و خواب‌ها
سرمست از نیاز، چو پروانه‌ی بهار
سر می‌کشم به هر ستاره و پا می‌نهم بر آن
تا شیره‌ای بپرورم از جستجوی خویش
تا میوه‌ای بیاورم از باغ اختران

چشم خدای‌بینم
بیدار می‌شود
دست گره‌گشایم در کار می‌شود

پا می‌نهم به تخت
سر می‌دهم صدا
وا می‌کنم دریچه‌ی جام جهان‌نما
تا بنگرم به انسان در مسند خدا
این است عاشقان که من اکنون
دروازه‌های رو به سحر باز می‌کنم
این است عاشقان که من امروز
از *دوست‌داشتن*
آغاز می‌کنم ...

*سیاوش کسرایی* 🌹

بنام حضرت دوست

زمستان را بگو کوتاه بیاید
دلم برای روی‌ماهِ بهار لک زده..🍃.
پوستم را به باد داده ام
تن پوش یاسی بهار را منتظرم ...🍃


بهار نامِ دیگرِ توست
می دانم ...
سپاسگزارم عشق جان سپاسگزارم🙏🌹
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بالاترین عشق آفریدگار است❤️
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌